الکسا

نگاهي به 5 انگاره كارآفريني

نوشته شده توسط:آرمین نظامی | ۱ دیدگاه

نگاهي به 5 انگاره كارآفريني


در اين نوشتار سعي خواهيم كرد به بررسي و تحليل نگرشهاي موجود در زمينه كارآفريني و سوء‌تفاهماتي كه در مورد شركتهاي رشد كارآفرينانه “EGC”[1] وجود دارند بپردازيم. لازم به ذكر است كه با توجه به اهميت موضوع و حجم مطالب سعي خواهد شد در چند نوبت به اين مهم پرداخته شود و در اولين قسمت مسايل كلي و انگاره نخست از نظر خوانندگان خواهد گذشت و در شماره‌هاي آتي به تدريج ديگر انگاره‌هاي كارآفريني مورد بحث قرار خواهند گرفت.

 

 

معرفي كميسيون ملي كارآفريني [2](NCOE)

 هدف از تأسيس كميسيون ملي كارآفريني فراهم‌آوردن چارچوبي براي حفظ و گسترش يك اقتصاد كارآفرينانه و رشد يابنده و معرفي آن به رهبران محلي، دولتي و ملي مي‌باشد. كارآفريني نيرويي قويست كه در نوآوري و ايجاد رفاه در جوامع جديد _ دو عامل كليدي براي رشد اقتصادي جامعه _ محسوب مي‌شود. اين كميسيون از طريق انجام تحقيقات، انتشار مطالب، برگزاري كنفرانسها و ديگر وسايل دستور جلسه‌اي تهيه كرده است كه به رشد اقتصاد كارآفرينانه موفق در قرن 21 كمك خواهد كرد.

در اين راستا كميسيون ملي كارآفريني از طريق انجام تحقيقات، برگزاري كنفرانس، همايش و اقداماتي از اين قبيل دستورالعملي تهيه كرده كه اميدوار است راهگشاي اقتصادي كارآفرين و موفق در قرن 21 بوده باشد.

 

بررسي اجمالي

شركتهاي رشد كارآفرينانه تنها بخش كوچكي از كل شركتهاي ايالات متحده آمريكا را تشكيل مي‌دهند كه اين شركتها هم به نوبه خود درصد ناچيزي از كل كسب و كارهايي را كه هر ساله در سراسر كشور شروع بكار مي‌كنند شامل مي‌شود. با اين حال نقش اساسي اين شركتها در ايجاد اشتغال و تقويت اقتصاد شگفت‌انگيز است. در حقيقت شركتهاي رشد كارآفرينانه (EGC) بانيان اصلي شكوفايي اقتصادي آمريكا در دهه 90 بوده و نقش مهمي در موفقيت مشاغل بزرگ و كوچك سنتي مرتبط با آنها ، ايفا كرده‌اند.

عليرغم اهميت فزاينده كارآفريني، تاكنون درك مشخصات اصلي و مراحل توسعه آن چندان مورد توجه قرار نگرفته و رسانه‌هاي گروهي نيز پيوسته بر موفقيتهاي خارق‌العاده‌اي تأكيد مي‌كنند كه سوء تفاهماتي دربارة ماهيت و دگرگوني شركتهاي موفق رشد به وجود آورده است.

لازم به ذكر است كه  در رابطه با خصوصيات متمايز كنندة شركتهاي مذكور، تحقيقات دانشگاهي چنداني صورت نگرفته است و به همين خاطر EGC ها و مشاغل كوچك را از بسياري جهات نمي‌توان از هم تشخيص داد. البته اين تا زماني است كه شركتهاي نامبرده وارد مرحله رشد نشده‌اند، چرا كه با گذر از اين مرحله ماهيتي كاملاً متفاوت به خود مي‌گيرند.

از طرف ديگر در اكثر مواقع به واسطه وجود ابهام دربارة مشاغلي كه رشد سريعي دارند، تلاشهاي انجام شده براي حمايت از اين بخش اقتصادي مهم را با مشكل مواجه مي‌كند. اين اشتباهات حتي براي آن دسته از سياستگزاراني كه مي‌خواهند به رشد كارآفريني كمك كنند مشكلات فراواني به وجود مي‌آورد، به همين دليل است كه توصيف برخي خصوصيات كليدي EGCهاي موفق، هم در مراحل اوليه توليد و هم در طي تغيير ماهيت آنها به شركتهاي با دوام و قوي، لازم و ضروري به نظر مي‌رسد.

در پاسخ به اين نياز، كميسيون ملي كارآفريني به منظور بررسي نتايج تحقيقات دكتر عمار بيده[3] – اقتصاددان و استاد سابق دانشگاه هاروارد در رشته كارآفريني – كه تحقيقات مفصلي راجع به خاستگاه و نحوه دگرگوني مشاغل جديد انجام داده است، اقدام به تشكيل گروههاي تحقيقاتي و پژوهشي در سطح ملي نموده است.

بر همين اساس در فصلهاي آتي به شرح ويژگيهاي كليدي كارآفريني، چگونگي زدودن تصورات باطل رايج از اذهان عمومي درباره آنچه EGC ها را موفق مي‌سازد و بررسي ديدگاهها و ملاحظات سياسي گسترده‌اي مي‌پردازيم كه احتمالاً براي حمايت از رشد دامنه‌دار كارآفريني در ايالات متحده آمريكا مهم هستند.

 

نقش‌ها و ويژگيهاي منحصر به فرد شركتهاي رشد كارآفرينانه:

 

اهميت رو به افزايش:

يك دهه گذشته دوره رشد بسيار مهمي براي EGCها و افرادي به شمار مي‌رود كه عامل رشد اين شركتها بود‌ه‌اند. در حالي كه در زمان نام‌آوراني نظير اديسون، فورد يا دورة راه‌اندازي خطوط راه‌آهن، مخترعين و نوآوران قادر به تسخير اذهان عمومي نبودند چرا كه در آن دوران مانند امروز و به اين گستردگي صحبتي از كارآفريني و اخبار كسب و كار نبود ولي در عصر حاضر مردم حتي از كوچكترين و خصوصي‌ترين مسائل زندگي كارآفريناني مانند استيو جابز و بيل‌گيتس مطلع هستند و نشرياتي كه به اين موضوع مي‌پردازند هر روز در حال افزايش بوده كه از جمله آنها مي‌توان به Fast company, Red herring, wired, Fortune small business, entrepreneur, Success و غيره اشاره كرد.

اين تغيير نگرش به ويژه در تصميم‌هاي اتخاذ شده توسط كارآفرينان قابل توجه است. جالب است بدانيد كه فارغ‌التحصيلان برجسته مراكز آموزش عالي در حال حاضر بيشتر در پي راه‌اندازي كسب و كارهايي هستند كه سابقاً وجود خارجي نداشته‌اند. علاوه بر اين شمار مؤسساتي كه در گذشته به آموزش كارآفريني مشغول بودند نيز در حال حاضر به طرز چشمگيري رو به افزايش نهاده‌اند. براي مثال در دهه نود در سراسر آمريكا تنها 25 مدرسه علوم اقتصادي به صورت محدود دوره‌هاي آموزش كارآفريني برگزار مي‌كردند در صورتي كه حالا شمار آنها از 125 واحد نيز فراتر رفته و جالب‌تر اينكه مؤسسات مذكور به صورت تمام وقت در اين زمينه مشغول به فعاليت هستند. حتي مدرسه علوم اقتصادي دانشگاه هاروارد در سال 2000 ميلادي دوره آموزش مديريت عمومي را حذف و دوره جديدي به نام مديريت كارآفريني جايگزين آن نمود.

 

تأثير اقتصادي:

دلايل اقتصادي و اجتماعي با اهميت تلقي كردن مبحث كارآفريني كاملاً واضح و مشخص است. هر ساله به طور متوسط هفتصد هزار شغل جديد در آمريكا ايجاد مي‌شود كه تنها بخش كوچكي از آنها به شركتهايي با درصد رشد بالا تبديل مي‌شوند. اما همين تعداد كم نيز كمك فراواني به رشد اقتصادي كشور مي‌نمايند. به عبارت ساده اين مجموعة كوچك از مشاغل با وجود سهم نابرابر در كسب و كارهاي جديد از راههاي متعدد به تقويت اقتصادي كشور كمك مي‌كنند.

بر پايه تحقيقي كه در فاصله سالهاي 1992-1988 صورت پذيرفت، شركتهاي EGC ملقب به غزال تنها 4% از كل شركتهاي موجود در سراسر آمريكا را تشكيل مي‌دادند كه همين تعداد كم هم 60% مشاغل جديد را شامل مي‌شدند. برخي اقتصاد دانان معتقدند كه اين شركتها تقريباً تا50% عامل تفاوت نرخ در رشد اقتصادي كشورهاي صنعتي هستند. بنابراين كارآفريني علاوه بر ايجاد مشاغل جديد و ارتقاء جايگاه كشورها در اقتصاد جهاني، باعث ارتقاي كيفيت زندگي مردم و تمام بخشهاي اقتصادي نيز مي‌شود.

در واقع كارآفريني از جهاتي به نفع همة ماست و اين منفعت فقط به كسب سودهاي اقتصادي با مقياس بالا و دگرگون ساختن اختراعات محدود نمي‌شود بلكه بهبود وضعيت خدمات و كالاها را هم در برمي‌گيرد. هليكوپتر، واسطه‌گريهاي ارزان قيمت، لنزهاي چشمي، پست الكترونيكي، تهويه مطبوع، فروشگاههاي بسيار بزرگ و دريچه‌هاي مصنوعي قلب همه و همه حاصل ابداعات و خدماتي هستند كه به مدد كارآفريني در اختيار ما قرار گرفته‌اند. جالب است بدانيد كه از زمان جنگ جهاني دوم بدين سو كارآفرينان كوچك از هر سه ابداع و نوآوري صورت پذيرفته بيش از دو ابداع را به خود اختصاص داده‌اند.

 

نامدار گمنام

عليرغم فوايد بي‌شمار شكوفايي اقتصادي كارآفريني‌محور و اهميت فوق‌العاده آن مقوله كارآفريني همچنان در زمره مباحثي قرار دارد كه از آن تعريف و تمجيدهاي فراواني به عمل آمده ولي در عين حال به صورت گسترده در همه جا به كار گرفته نشده است. براي مثال به خاطر عدم وجود مطالعات دانشگاهي نظاممند و دقيق، موفقيت گذشته و حال فرآيند كارآفريني در ايالات متحده آمريكا بيشتر به صفات و خصوصيات مبهمي مانند روح ماجراجويي آمريكايي نسبت داده مي‌شود و دقيقاً به همين خاطر است كه در اغلب اوقات صفات و خصوصيات و رفتار EGC ها  با خصوصيات و رفتار كسب و كارهاي كوچك، كه در عين ارتباط تنگاتنگ با يكديگر كاملاً نيز تفاوت دارند، به صورت يكجا در نظر گرفته مي‌شوند.

در واقع بيشتر شركتهايي كه مطبوعات و رسانه‌هاي گروهي به آنها مي‌پردازند اغلب در مرحله بعد از راه‌اندازي به سر برده و در حال گذراندن مراحل رشد كارآفرينانه هستند. بنابراين آنچه كه "بيده" و سايرين به آن دست يافتند اين بود كه هم سياستگزاران و هم عامه مردم صرفاً با مراحل پاياني از رشد آشنايي دارند در حالي كه در مورد مراحل آغازين رشد كاملاً بي‌اطلاع مي‌باشند.

بخشي از فاصلة شناختي از اين حقيقت نشأت مي‌گيرد كه EGC ها  با گذشت زمان همراه با رشدشان متحول مي‌شوند. در واقع توسعه آنها آنقدر شگرف و در بعضي موارد آنقدر سريع است كه كمتر كسي مي‌تواند مراحل اوليه رشد را ثبت كرده و تشخيص دهد. در نتيجه طبق گفته "بيده"، اغلب در قدم نخست نمي‌توان درك درستي از خصوصيات كارآفريني بدست آورد و همواره شكافي عميق در اين زمينه وجود دارد. طبيعي است كه اين خلاء اطلاعاتي در زمان ايجاد كسب و كار و براي دوره‌اي كه كارآفرينان نياز به حمايت دارند مشكلاتي قابل پيش‌بيني براي آنان ايجاد خواهند كرد. EGC ها  با سرعتهاي مختلف توسعه مي‌يابند و در داخل در EGC دوره‌هايي وجود دارند كه طي آن برخي عوامل با سرعت بالا گسترش يافته و برخي ديگر عقب مي‌مانند.

با وجودي كه همه تجربيات كارآفرينان مشابه يكديگر نيستند و همه صفات و خصوصيات آنها نيز در اين مقاله آورده نشده است اما در عين حال يافته‌هاي بيده به صورت اجمالي به صفات و خصوصيات كلي و مراحل مختلف تحول EGC ها پرداخته و علاوه بر اين سعي كرده است تا تصورات نادرست را نيز درباره كارآفريني از اذهان عامه مردم بزدايد.

 

خاستگاه مشتركEGC ها  و كسب و كارهاي كوچك:

با وجودي كه در برخي موارد تصورات عمومي درباره كارآفريني گمراه كننده مي‌باشند ولي نبايد از نظر دور داشت كه EGC ها  شباهت‌هاي بسيار نزديكي با كسب و كارهاي كوچك دارند. به عبارت ديگر شباهتهاي فراواني ميان كسب و كارهاي كوچك و EGC ها  وجود دارد زيرا اين دو از مقياس كوچك آغاز به كار كرده و در همان حال كارآفرينان بايد براي سرو سامان دادن به آنها علاوه بر تلاش فراوان انرژي بسيار زيادي را نيز صرف نمايند. از طرف ديگر اين دو، عملكرد اقتصادي تقريباً مشابهي دارند. به عبارت ديگر هم EGC ها  و هم كسب و كارهاي كوچك ضمن به تحرك واداشتن اقتصاد ملي، زمينه‌هاي شغلي جديد فراواني را به وجود مي‌آورند كه جايگزين زمينه‌هاي شغلي از بين رفته در اثر فرايند كوچك‌سازي مي‌شوند.

بر طبق گفته‌هاي "بيده" اكثر كارآفرينان با ابزار و شرايط محدود و مشابهي مثل مراقبت از زمين چمن ورزشگاه يا نقاشي ساختمان شروع به كار مي‌كنند. همچنين مشاغل كوچك زمينه پرورش مناسبي براي شركتهاي رشد بوده و اغلب حامي اصلي اقدامات كارآفرينانه محسوب مي‌شوند. در حقيقت مشاغل كوچك و EGC ها را در آغاز كار نمي‌توان از هم تشخيص داد . چه كسي مي‌تواند بگويد يك مغازه كفش‌فروشي جديد كه به تازگي دومين شعبه‌اش را افتتاح كرده به سوي يك كسب و كار كوچك موفق سوق پيدا خواهد كرد يا به ايجاد يك سري از فروشگاههاي زنجيره‌اي اقدام خواهد كرد؟ اين مغازه مي‌تواند تنها با تأسيس چند شعبة جديد به خوبي به كارش ادامه دهد يا اينكه رويكردي جديد در زمينه توليد كفش ايجاد كند كه برايش شهرت همگاني به بار آورد. داستانهاي بي‌شماري در اين باره وجود دارد مبني بر اينكه برخي كسب و كارها با حوزه‌اي كوچك و نامطمئن شروع به كار كرده و در نهايت دست به اقدامات كارآفرينانه زده‌اند.

 

بهره‌وري بالقوه: اولين نقطة حركت

به عقيده بيده و سايرين پتانسيلهاي بهره‌وري نهفته در دل كالا / خدمات يا طرح توزيع و پخش يك شركت، اصلي‌ترين نقطه حركتي است كه به برخي كسب و كارهاي كوچك اجازه مي‌دهد تا به يك EGC مبدل شوند. همانطوري كه مي‌دانيد محاسبه نرخ بهره‌وري يك كار بسيار فني و پيچيده بوده كه مستلزم بررسي و ارزيابي كامل فرايند توزيع يا توليد كالا / خدمات و كيفيت كالا / خدمات توليد شده در قبال منابع يا نيروي انساني به كار گرفته شده مي‌باشد.

حال با اين اوصاف چنانچه يك كارآفرين بتواند با استفاده از منابع و نيروي انساني كه در اختيار دارد يك كالا / خدمت با كيفيت نسبت به رقبا - كه به همان اندازه به منابع مذكور دسترسي دارند – توليد نمايد در آن صورت اين فرد از مزيت بهره‌وري برخوردار مي‌باشد. از طرف ديگر در نظر بگيريد كه همين كارآفرين كالا / خدمت با كيفيتي را با استفاده از منابع كمتر توليد نمايد در اين صورت نيز افزايش نرخ بهره‌وري يك عامل متمايزكننده به شمار مي‌رود. البته بهره‌وري فقط به اين دو مورد محدود نمي‌شود بلكه عالي‌ترين وضعيت در اين مورد توليد كالا / خدمت بسيار با كيفيت با استفاده از بكارگيري حداقل منابع مي‌باشد. در حقيقت همين پتانسيل بهره‌وري نهفته در طرح توزيع يا توليد كالا / خدمت فرد كارآفرين است كه علاوه بر تضمين رشد سريع، EGC را از كسب و كارهاي كوچك ديگر – كه قابليت بهره‌وري چنداني ندارند – متمايز مي‌كند. البته بايد توجه داشت كه صرفاً نرخ بهره‌وري زياد ضامن راه‌اندازي يك EGC موفق نيست بلكه عوامل ديگري نيز در اين بين دخيل هستند.

 

دوره رشد

طبق گفتة "بيده"، اكثر مشاغل «با كم شروع مي‌كنند و در همان حد هم باقي مي‌مانند» كه اين امر ممكن است دو علت داشته باشد: از يك سو ممكن است كسب و كار، بهبود بهره‌وري نداشته، در نتيجه پتانسيل مهمي براي رشد كارآفرينانه هم نخواهد داشت و از سوي ديگر حتي با وجود اين پتانسيل ممكن است مالك كسب و كار، آرمانهاي محدودي داشته باشد و دقيقاً به همين خاطر است كه اكثر صاحبان مشاغل كوچكي كه صرفاً به دنبال تأمين معاش خانواده خود هستند با حصول اطمينان از اينكه كسب و كار آنها علاوه بر تضمين امنيت شغلي يك درآمد ثابت و پايدار را نيز براي آنها به وجود مي‌آورد ديگر در پي ايجاد تغيير و تحول جدي در ساختار بنگاه اقتصادي خود براي تبديل آن به يك نمونه بزرگتر بر نخواهد آمد. به عبارت ساده‌تر يك نرخ رشد محدود و سودآوري ثابت تنها آرمان اين قبيل افراد به شمار مي‌رود.

بنابراين شايد رشد زياد و چشمگير هدف نهايي اغلب بنيانگذاران كسب و كارهاي كوچك نباشد اما براي كارآفرينان EGC ها ، نيل به اهداف بلندپروازانه در مركز توجه قرار دارد. در واقع هدف بسياري از كارآفرينان موفق از ابتدا ايجاد شركتي ملي يا چند مليتي است و براي رسيدن به اين هدف از هيچ‌كاري فروگذار نمي‌كنند. موفقيت يا عدم موفقيت نهايي در اين مورد عامل متمايز‌كننده EGC ها  از كسب و كارهاي كوچك است و همين عامل است كه كارآفرينان را وامي‌دارد تا در مورد نوع كسب و كار و نحوه مديريت آن از همان ابتدا تصميم‌گيري نمايند.

بدين ترتيب عامل متمايز كنندة يك EGC از يك كسب و كار كوچك همين دوره رشد است. در اكثر موارد دوره رشد از همان ابتدا شروع شده و بخشي از ديدگاه استراتژيك شركت قلمداد مي‌شود. اما در بعضي موارد ممكن است دوره رشد اندكي بعد و حتي ناگهاني پيش آيد. هر ساله تعداد مشخصي از مشاغل كوچك با همين روش به شركتهاي رشد كارآفرينانه تبديل مي‌شوند. به عنوان نمونه يك فروشنده موفق داروخانه كه به مدت 5 سال با دريافت حقوق رو به رشد به فعاليت مشغول بوده تصميم به تغيير مدل كاري خود و تبديل آن به يك شركت در سطح ملي مي‌گيرد يا افرادي كه سه سال است فارغ‌التحصيل شده و در اين مدت مشغول اداره يك كافي‌شاپ بوده‌اند درمي‌يابند كه با ايده‌اي جديد مي‌توانند در سطح ملي فعاليت كنند. با اين دو مثال مي‌توان چنين نتيجه‌گيري كرد كه هنگام آغاز دوره رشد دو شركت مذكور با هم هيچ تفاوتي ندارند ولي بعد از اين دوره تفاوت آنها با يكديگر آشكار مي‌شود.

با اين ديدگاه EGC ديگر تنها يك عبارت خيالي يا يك معادل ناهمسان براي يك كسب و كار كوچك و موفق نيست. با اين حال از اين اصطلاح اغلب با بي‌توجهي و عدم دقت كافي استفاده مي‌شود چرا كه «كارآفرين بودن» از اين جنبه چيزي بيش از يك تفكر عاميانه مبني بر ساعتهاي طولاني بيكار نشستن نيست. شايد مهمترين قدم در راستاي حمايت مؤثر از شركتهاي رشد، شناسايي تفاوت ميان يك كسب و كار كوچك پيش از دوره رشد آن و همچنين زماني است كه كارآفرينانه مي‌شود.

البته مزيت بهره‌وري نهفته در EGC ها  و همچنين تمايل كارآفرينانه به ايجاد كسب و كارهاي بزرگ و مترقي به تفاوتهاي ديگري نيز در اين زمينه دامن مي‌زند زيرا براي مثال بر خلاف بيشتر كسب و كارهاي كوچك، EGC ها  اغلب در ميان صنايع و بخشهاي اقتصادي نوظهور نظير بخش خدمات مالي، مخابرات و يا فناوري اطلاعات و ارتباطات، كه در آنها پتانسيل بهره‌وري بسيار زياد مي‌باشد، رشد و نمو مي‌كنند و اين دقيقاً در تضاد آشكار با بخشهاي معروف كسب و كارهاي كوچك مانند بخش خدمات ساخت و ساز، خرده‌فروشي و غيره مي‌باشد.

همچنين شركتهاي كارآفرينانه بيش از ساير كسب و كارهاي كوچك در معرض خطر فروپاشي و مواجهه با شكست قرار دارند به خاطر اينكه در بسياري از موارد آنها در ميان صنايعي شكل مي‌گيرند كه نه از يك مدل كسب و كاري تأييد شده و استاندارد برخوردار هستند و نه اينكه داراي شبكه حمايتي رسمي مي‌باشند. اما آنچه كه باعث تفاوت جدي ميان اين دو مي‌شود اين است كه در هر صورت اقدام كارآفرينانه متضمن سودآوري هنگفت مي‌باشد در صورتي كه در مورد كسب و كارهاي كوچك وضع بدين منوال نيست كه همين تفاوت باعث شده تا "بيده" اقدام كارآفرينانه را به يك قمار تشبيه نمايد.

 

خاستگاههاي مشترك EGC ها  و كسب و كارهاي بزرگ:

"بيده" در ادامه افزوده است كه فرايند رشد بدون برنامه و آزمايش نشده به روش مدلهاي كسب و كار سنتي و قديمي EGC ها  آنها را از كسب و كارهاي بزرگ متمايز مي‌كند. به عقيده وي EGC ها  عموماً به دنبال دستيابي به فرصتهاي كوچك ولي جديد و غيررسمي هستند كه به سرمايه كمي احتياج داشته باشد در صورتي كه برعكس كسب و كارهاي بزرگ فقط پروژه‌هاي بزرگتر و كم‌ريسك را براي اجرا برمي‌گزينند. براي روشن‌تر شدن موضوع كافي است بدانيد كه كارآفرينان غالباً به تكوين فناوريهاي جديد و نامتعارفي دست مي‌زنند كه در بدو امر قابليت رقابت در بازارهاي اصلي مخصوص به خود را نداشته و فقط در بازارهاي محدود و غيررقابتي توان ادامه فعاليت دارند. علاوه بر اين ميزان درآمدزايي آنها به اندازه‌اي در ابتدا كم است كه براي شركتهاي بزرگ‌تر اصلاً چنگي به دل نمي‌زند. ولي كارآفرينان با توسعه كالا / خدمات فناوريهاي مذكور و استخدام افراد مستعدي كه با هنجارهاي فرهنگي شركتهاي بزرگ سازگاري ندارند، از انعطاف‌ناپذيري اين قبيل شركتها بهره‌برداري كرده و در نهايت كالا / خدمات مورد نظر را در بازار مصرف اصلي تثبيت مي‌نمايند. "بيده" در ادامه چنين نتيجه‌گيري مي‌كند كه نقش‌هاي متفاوت EGC ها  و شركتهاي بزرگ علاوه بر تكميل يكديگر، در نهايت همديگر را در فرايند چند وجهي و ممتد نوآوري موجود در اقتصاد آمريكا تقويت مي‌نمايند.

در همين راستا رشد شركت سيستمهاي سيسكو به وضوح نشان مي‌دهد كه چگونه يك شركت به تنهايي مي‌تواند، طبق منحني ارائه شده در تحليل "بيده" از مرحله اول تا سطح EGC و رسيدن به سطح يك كسب و كار بزرگ طي مسير كند. جالب است بدانيد سندي لرنر و لن‌بوساك در سال 1984 با متقاعد كردن دوستان و اقوام براي سرمايه‌گذاري موردي و موافقت با دريافت سود سرمايه‌گذاري خود با تأخير، سيسكو را بنيانگذاري كردند. آنها سپس تمام موجودي كارتهاي اعتباري خود را از بانك درآوردند تا از اين طريق هزينه مراحل اوليه رشد شركت‌شان را تأمين كنند. طي اين مدت آنها مشغول ساخت و فروش شبكه‌هاي كامپيوتري Routers در محيطي بودند كه در آن زمان بازار كوچك و بسيار نامطمئني محسوب مي‌شد. اما بعد از مدتي آنها از محل فروش روترها به سود قابل توجهي دست يافتند كه همين امر باعث شد تا آنها بتوانند فناوري، بازار رايانه‌هاي روتري و مدل كسب و كاري خود را تثبيت نمايند. در سال 1987 ميلادي به واسطه نياز به منابع مالي براي گسترش عمليات كسب و كاري خود، اين دو از يكي از صندوقهاي اعتباري معروف دره سيليكون موسوم به صندوق Sequoia اقدام به دريافت وام نمودند. اين سرمايه‌گذاري به سيسكو اجازه داد تا بر سودآوري و بازدهي آن افزوده شده و به سرعت به يك شركت معروف بين‌المللي مبدل شود. در حاليكه شركت بيش از پيش در حال پيشرفت بود آنها EGC هاي كوچكتري را در اختيار گرفتند تا از فرصت به وجود آمده براي ارائه محصولات كوچك، جديد و كارآمد استفاده كنند و توانستند با موفقيت ارزش توليدي آنها را به تدريج اثبات كنند. اكنون با گذشت 16 سال از تأسيس شركت، سيسكو بزرگترين تأمين كننده تجهيزات رايانه‌اي روتينگ در جهان است كه شبكه‌هاي كامپيوتري را به هم متصل مي‌كند.

البته داستان شركتهاي بزرگ و موفق كه زماني با اندك امكاناتي آغاز به كار كرده و با مشكلات رشد يك EGC مبارزه كرده و به شهرت جهاني دست يافته‌اند يك استثنا نيست بلكه قانون محسوب مي‌شود.

 

پندار‌ها و سوء تفاهمات موجود درباره شركتهاي رشد كارآفرينانه

امروزه يكي از مشكلات اصلي پيش روي كارآفريني تصور محدود و اغلب نادرستي است كه در مورد معناي كارآفريني و آنچه كارآفرينان براي موفقيت انجام مي‌دهند وجود دارد. تحقيقات انجام شده توسط "بيده" و همچنين كميسيون ملي نشان مي‌دهد كه تعداد كمي از تصورات رايج مربوط به اولين مراحل توسعه در مورد EGC ها مصداق دارند. البته استثناهاي بارزي در اين قانون وجود دارد و آن زماني است كه تصورات رايج و واقعيات برخي EGCها با هم تلاقي مي‌كنند. يكي از اين استثناها مربوط به زماني است كه كارآفرين يك كسب و كار جديد در يك بخش صنعتي بخصوص مجبور مي‌شود براي راه‌اندازي شغل مورد نظر به جاي حركت از مراحل آغازين توسعه به يكباره به مراحل بالاتر پرش نمايد.

در عصر سرعت كه به نظر مي‌رسد مشخصه اصلي آن اينترنت باشد، سرعت رشد آنقدر بالا است كه بسياري از شركتها مجبور هستند از مراحل اوليه رشد صرف نظر كنند. صنايعي از اين دست از همان آغاز مصداق اين مثل هستند كه: «يا رشد كن و خودت را بر بازار تحميل كن و يا از صحنه خارج شو» .

با توجه به اهميت استفاده از اينترنت توسط رسانه‌ها، اين كه گفته شود اين امر در مورد تمام شركتهاي رشد كارآفرينانه صدق مي‌كند، قابل درك مي‌باشد اما در اكثر موارد تصورات در مورد كارآفريني توصيف كننده مرحله‌اي از پيشرفت و توسعه است كه تنها تعداد كمي از شركتها قادر به كسب آن هستند زيرا اكثر شركتها اولين مراحل رشد خود را با چنان سرعتي طي مي‌كنند كه حتي نمي‌توان آن را مورد بررسي قرار داد.

پس از اين توضيحات به انگاره‌هاي پنجگانه كارآفريني مي‌پردازيم:

 

1- انگاره خطر‌پذيري: اكثر كارآفرينان موفق براي شروع كسب و كار خود خطرات محاسبه نشده و بزرگي را مي‌پذيرند. خطر، خصوصيت ذاتي هر كسب و كار مخاطره‌آميز است به همين خاطر ايجاد يك شركت فشارهاي زيادي به صورتهاي مختلف بر زندگي شخصي مؤسس آن وارد مي‌سازد. بنابر گفته‌هاي "بيده" و سايرين تصور عموم بر اين است كه بيشترين ميزان ريسك غالباً بعد از مراحل اوليه توسعه كسب و كار به سراغ كارآفرينان مي‌آيد و در مرحله اوليه توسعه بنيانگذاران EGC ها  سعي مي‌كنند بيشتر ريسك‌ها را از سر خود باز كرده و بر دوش ديگران بگذارند.

اگر چه ممكن است غير منطقي به نظر برسد اما نگاهي دقيق به مراحل اوليه توسعه در شركتهاي رشد نشان مي‌دهد كه بنيانگذاران، تمامي خطرات كسب و كار مخاطره‌آميز را در نظر نمي‌گيرند كه در اين رابطه در صفحات آتي بيشتر بحث خواهيم كرد. از مخاطرات مالي نيز اكثر كارآفريناني كه شروع به كار مي‌كنند چندان اطلاعي ندارند و دارايي مادي و انساني قابل ملاحظه‌اي ندارند و در نتيجه ذخيره مالي آنها به صورت پول نقد محدود است. همچنين با كمال تعجب ديده مي‌شود كه كارآفرينان موفق در دور كردن خطر از خود و فرستادن آن به سوي ديگران بسيار حرفه‌اي عمل مي‌كنند.

بدين ترتيب خطرات بيشتر متوجه اطرافيان كارآفرين بوده ولي درآمدها به حساب كارآفرين واريز مي‌شود و خط‌مشي توليدي او نيز مورد تأييد قرار مي‌گيرد. از اين روست كه توانايي متقاعد ساختن ديگران به پذيرفتن خطر براي موفقيت اوليه كارآفرينان حياتي است كه بدون آن، پيشرفت چنداني حاصل نمي‌شود. طبق گفته‌هاي "بيده" كارآفرينان موفق براي غلبه بر مشكلات به شيوه‌هاي متفاوتي متوسل مي‌شوند. آنها ياد مي‌گيرند توجه خود را به سوي آن گروه از تأمين‌كنندگان منابع معطوف سازند كه جايگزين‌هاي مشخص‌تر ارائه مي‌كنند و به نيازهاي كوتاه‌مدت‌تر پاسخ مي‌گويند و به لحاظ فردي و رواني گزينه‌هاي مناسبي براي كار با شركتهاي جديد محسوب مي‌شوند. سعي آنها بر اين است تا ظاهر شركتهاي رسمي را به خود بگيرند. كارآفرينان خدمات مضاعف و ويژه‌اي به مشتريان خود ارائه داده ولي با اين حال در جايي كه انتظار سوددهي ندارند به ندرت قيمتهاي خود را مي‌شكنند. به علاوه آنها به شكلهاي مختلف در برابر كاركنان، توزيع‌كنندگان و حتي مشتريان خود انصاف را رعايت مي‌كنند. به همين خاطر است كه وكلا، حسابداران، صاحبان املاك و ديگر تأمين‌كنندگان سرمايه با اينكه از خطرات كار باخبرند، بعضي اوقات به اميد به دست آوردن مشتري در بلند مدت و ايجاد كسب و كار جديد با رعايت بردباري و انصاف به اميد سودآوري در شركتهاي نوپا و جديد مشاركت مي‌كنند.

كارآفرينان تنها در مراحل بعدي، يعني در جريان توسعه شركت و زماني كه كسب و كار به ارزشهاي واقعي دست مي‌يابد خطرات بيشتري را پذيرفته و براي تداوم رشد همه چيز خود را فدا مي‌كنند. در اين مراحل خطراتي كه بنيانگذاران شركتها با آنها مواجه هستند به صورت غيرقابل تصوري بالا هستند. و اينجاست كه مفهوم رايج كارآفرينان خطرپذير دقيقاً مصداق پيدا مي‌كند. طي مراحل بعدي بار سنگين خطرات مالي و ديگر خطراتي كه از قبل بين گروههاي وسيعتري تقسيم مي‌شد حالا تنها بر دوش بنيانگذار شركت مي‌افتد و اوست كه با مشكلات و زيانهاي ناشي از به هدر رفتن تمام دستاوردها روبرو مي‌شود و بديهي است كه در اين مرحله حجم زيانها بيشتر از گذشته است. بدين معني كه بنيانگذار شركت زمان بسيار زيادي را صرف كرده تا محصولي را به صورت موفقيت‌آميز توليد كند و بدين منظور درآمدهاي اوليه خود را در شركت سرمايه‌گذاري كرده و در قبال كاركنان نيز مسؤوليتهايي دارد. براي مثال اگر EGC در محاسبات معمولي خود اشتباه كرده و يا در معرفي يك محصول تأخيري داشته باشد، ممكن است كارآفرين به سرمايه بيشتري نياز پيدا كند. يا اينكه اگر به دنبال آن سرمايه‌گذاري انجام نگردد ممكن است در نهايت مجبور به تعطيل كردن شركت شود. يا اينكه ناگزير از جستجوي سرمايه‌هاي بيشتر براي ادامه كار گردد كه در اين صورت احتمال دارد مالكيت او بر شركت به شدت محدود شود و حتي كنترل شركت را از دست بدهد زيرا رشد بيشتر نيازمند سرمايه‌گذاريهاي بيشتر مي‌باشد. همچنين آن دسته از كساني كه خارج از شركت اقدام به تأمين منابع مي‌كنند اغلب شروط خاصي از قبيل استخدام مديران مجرب، تضمين سودآوري و غيره را براي سرمايه‌گذاري خود عنوان مي‌كنند. بنابراين لازم است در مراحل بعدي توسعه، كارآفرينان با احتياط بيشتري گام برداشته تا از اين طريق كسب و كار خود را به سمت پيشرفت و رشد سوق دهند.

در واقع در مراحل نهايي توسعه، بلندپروازي، توانايي‌هاي سازماني و مديريتي، تمايل به ريسك‌پذيري زياد و توانايي اعتماد كردن به ديگران براي اتخاذ تصميمات كليدي درباره كسب و كار از اهميت فوق‌العاده برخوردار هستند. بدين‌ترتيب "بيده" نتيجه‌گيري مي‌كند كه تنها تعداد معدودي از افراد جامعه وجود دارند كه مي‌توانند با استفاده از قدرت تحمل فوق‌العاده خود يك كسب و كار نامطمئن و جديد را آغاز كرده و تمامي ريسك‌هاي همراه آن را بپذيرند.                             

 

2- انگاره ابداع حاوي فناوري پيشرفته: اكثر كارآفرينان موفق كسب و كارهاي خود را با يك ابداع خارق‌العاده و مرزشكنانه كه معمولاً جنبه فناورانه نيز دارد، آغاز مي‌كنند.

اگر بخواهيم بر اساس مطالب رسانه‌هاي همگاني عمده قضاوت كنيم، به سادگي اين برداشت را خواهيم كرد كه اغلب بنگاه‌هاي كارآفريني بالنده موفق، حول محور يك ابداع يا يك نوانديشي اوليه شكل گرفته‌اند كه احتمالاً متأثر از يك فناوري نيز هستند.

اما اينطور نيست. به عقيده بيده "كسب و كارهاي انقلابي" به ندرت در ميان بنگاه‌هاي كارآفريني بالنده شكل مي‌گيرند. اما بيده فدرال اكسپرس را يكي از استثنائاتي مي‌داند كه اين قانون را به اثبات مي‌رساند. فدرال اكسپرس با ايده‌اي كه در آن زمان، كمتر به ذهن كسي رسيده بود، با ايجاد يك سيستم جهاني حمل و نقل براي تحويل بسته‌هاي پستي كه در طول شب نيز اين خدمات را ارائه مي‌داد، در دهه 1970 شروع به كار كرد. نمونه رايج‌ فدرال اكسپرس شركت‌هايي مانند "جيفي لوب" هستند كه تغييري اندك و مطمئناً بازارپسند، در شيوه داد و ستد نفت در كشور آمريكا ايجاد كردند _ كه البته يك "تحول" محسوب نمي‌شود.

بطور حتم همانطور كه نوآوري از جمله مسائل مهم در راه‌اندازي مشاغل است اختراعات، فرآيندهاي جديد و دانش صحيح نيز بخش مهمي از فرايند ايجاد كسب و كار طولاني مدت را تشكيل مي‌دهد. همچنين سود بالقوه بهره‌وري كه از يك محصول، خدمت يا نظام توزيع جديد حاصل مي‌شود در بخش مركزي يك كسب و كار قرار مي‌گيرد. بيده معتقد است تنها تعداد كمي از كسب و كارهاي مخاطره‌آميز موجود، بدون ارائه خدمات و محصولات متفاوت‌ موفق مي‌شوند. همچنين متفاوت بودن كليد امنيت بخشيدن به سرمايه‌گذاري در كسب و كار خارجي است و معمولاً نيازمند آن است كه مشخص شود يك شركت پتانسيل رهبري در حيطه كاري خود را دارد (موضوعي كه به شرط لازم سرمايه‌گذاري نيز هست براساس بهره‌وري توليدي كه آن شركت ارائه مي‌دهد، تعيين مي‌شود.) بر همين اساس ايده‌اي كه به راحتي از آن الگوبرداري مي‌شود يا به عبارتي حقوق مالكيت معنوي آن رعايت نمي‌شود، فاقد تضمين‌هاي لازم است و نيز احتمال مي‌رود سرمايه‌ چند ميليون ‌دلاري شركتي را در يك لحظه به خطر بياندازد، مورد مناسبي نخواهد بود. اما لازم نيست شركتهاي كارآفريني بالنده در ابتداي كار محصولي منحصر به فرد يا فرايندي كاملاً جديد در اختيار داشته باشند. در مصاحبه بيده با 10 تن از كارآفرينان موفق 9 نفر از آنها "اجراي منحصر به فرد يك ايده معمولي و رايج" را كليد موفقيت خود دانسته و آن را براي "متفاوت بودن" كافي دانستند.

البته لازم به ذكر است كه حتي با وجود مطرح نبودن يك شركت در حد و اندازه‌هاي بزرگ بخش نوآوري آن همچنان مي‌تواند بسيار موفق عمل كند. در برخي موارد _ مثل قهوه استارباكس _ براي قبضه بازاري جديد، اول يا دوم بودن در آن بازار بسيار حايز اهميت است. يا اينكه ممكن است تنوعي كوچك يا تغييري در شكل بسته‌بندي، تلاش صورت گرفته را در نوع خود منحصر به فرد سازد. در بسياري از موارد شركتهاي كارآفريني بالنده سعي مي‌كنند خود را از ديگران متمايز ساخته و با حركت سريع، بهبود مستمر كار و همواره يك قدم جلوتر بودن در رقابت، از منافع خود حفاظت ‌كنند. تلاشهاي بازاريابي گسترده نيز بعضاً از عوامل كليدي‌ محسوب مي‌شود. اما طبق گفته‌هاي بيده و همكارانش بهبود كيفيت، انعطاف‌پذيري، توانايي برآورده كردن نيازهاي مشتريان و ارائه موفقيت‌آميز سود بهره‌وري پيش‌بيني شده، معمولاً بسيار مهمتر از اين است كه يك شركت، خدمات، توليدات يا مدل كسب و كار منحصر بفردي فراهم ‌آورد. نمونه‌هاي شناخته شده بسياري از شركتهاي كارآفريني بالنده وجود دارند كه بدون تأكيد اوليه بر نوآوري‌ يا فرآيندهاي تجارتي پيشرفت كرده‌اند. براي مثال افرادي نظير چارلز شواب و ديگر سفته‌بازان راهي يافتند تا از طريق قيمت‌گذاري‌هاي جديد، سرمايه‌گذاران را به ناديده گرفتن توصيه‌هاي مديران مالي سنتي تشويق كرده و پول بيشتري به دست آورند. مك دونالد و ديگر رستورانهاي Fast Food نيز با استفاده از الگوي ثابت عادات غذايي، روشي مناسب براي در دست گرفتن سهم بازار پياده نموده‌اند.

همچنين "سم والتون" با استفاده از ايده خرده‌فروشي تخفيفي، كه فروشگاههايي مثلHope  & Ann نيز قبلاً از آن استفاده كرده بودند، از طريق فروش اينترنتي و كنترل همزمان انبار، توانست امپراتوري عظيم وال _ مارت را ايجاد كند.

البته در حقيقت تنها 6 نفر از 100 كارآفرين موفق كه بيده با آنها مصاحبه كرد، ادعا كردند كه ايده‌اي منحصر به فرد داشته‌اند و كمتر از 10 درصد از 500 شركت بررسي شده  به سفارش بنيانگذارانشان بر اساس ايده‌هاي نو شكل گرفته بودند. حتي تعداد كمي از اين بنيانگذاران موفق، چهره‌هاي اول و دوم بازار بودند. اما طبق نظر بيده آنها شركتهاي خود را بر اساس افزايش خدمات يا توليدات فعلي و تنها با اصلاحي جزئي بنيان‌ نهادند كه آشكارا ايده فردي ديگر را اصلاح مي‌كرد.

حتي شركتهايي هم كه در صنعت كامپيوتر پيشرفت مي‌كنند يك نوع خدمات يا كالاي خاص ارايه نمي‌دهند. در اينجا بيده از بيل گيتس نام مي‌برد. وي نمونه يك كارآفرين بسيار موفق است كه فرصتهاي كوچك و نامطمئن را بدون در اختيار داشتن تكنولوژي موفق سالها تحت نفوذ خود داشت و توانست در سال 1994 طرحهاي خود را به قيمت 884 ميليون دلار به شركت "ناول" بفروشد.

البته تنها مسأله مورد توجه اين نيست كه شركت‌هاي كارآفريني بالنده بدون نوآوري كار‌ مي‌‌كنند، اكثر آنها حتي بنيان فناورانه هم ندارند. بنگاه‌هاي كارآفريني بالنده راههايي براي انتقال منافع بهره‌وري به روشهاي غير فناورانه يافته‌اند. جالب توجه است كه بر اساس تحقيق بيده اكثر كارآفرينان كسب و كار خود را بر پايه محصولات و خدمات فناور _ محور بنيان نمي‌گذارند. اگرچه شركتهاي تكنولوژي _ محور سهم عظيمي از توجه عمومي و سرمايه‌گذاران كسب و كار را به خود جلب مي‌كنند، بحث تكنولوژي در مورد كسب و كارهاي تازه كار و شركتهاي در حال رشد چندان مطرح نيست؛ در حقيقت از هر 3 شركت مطرح شده در فهرست 500 شركت آمريكايي كه رشد سريعي داشته‌اند، 2 شركت فناور _ محور نيستند.

 

3- انگاره نوآوران گمنام: اكثر كارآفرينان موفق در صنايع خود سابقه طولاني و تجربه كاري بسياري دارند.

براي مثال ژان ونر مجله رولينگ استون را زماني تأسيس كرد كه 21 ساله بود و تازه تحصيلات دانشگاهي خود را به اتمام رسانده بود. استيو وزنايك كه به سرمايه‌گذاري براي كامپيوترهاي اپل كمك كرد، هنگام ساخت اولين كامپيوتر مارك اپل، مهندسي "گمنام" در شركت Hewlett Packard بود. جان كتزمن زمانيكه پرينستون ريويو _ شركت آموزش و تهيه سئوالات آزمون _ را بنيانگذاري كرد معلم نيمه وقت كالج هانتر در نيويورك بود. با اينكه احتمال دارد بنيانگذاران شركتهاي موفق بعدها در حيطه كاري خود مشهور و صاحب نام شوند، اما اين موضوع كه شركتهاي كارآفريني بالنده توسط آماتورهايي ايجاد شده‌اند كه قبلاً تجربه كمي در اين حيطه داشته‌اند، بسيار عجيب است. طبق تحقيق بيده 40 درصد بنيانگذاران فهرست 500 شركت در زمان ورود به صنايع خود هيچ تجربه قبلي در آن زمينه نداشته‌اند. هم چنين بيش از يك سوم بنيانگذاراني كه در ليست 500 شركت هستند و بيده با آنها مصاحبه كرده است قبل از تأسيس شركت‌شان بيكار بوده‌اند. بسياري ديگر از اين افراد تنها چند سال سابقه كاري داشتند و اگر كسي در حيطه كاري كه كارآفرينان قصد ورود به آن را دارند از آنها كسب اطلاع كند، اغلب خودشان هم‌اطلاع كمي دارند.

با توجه به عدم قطعيت موجود در اين زمينه، اين مسأله كه مديران اجرايي با سابقه و حرفه‌‌اي‌هاي با تجربه نبايد به اميد يك فرصت كوچك شغل خود را ترك كنند عاقلانه به نظر مي‌رسد. بيده مي‌نويسد "افرادي كه مي‌دانند استفاده از فرصتها به چه قيمت گزافي تمام مي‌شود معمولاً به كسب و كارهاي كوچك و مخاطره‌آميز دست نمي‌زنند" با اينكه كارآفرينان افرادي باهوش بوده و بسياري از آنها از نظر مهارتهاي فروش كاملاً حرفه‌اي هستند ولي علت اصلي موفقيت شركت‌هاي كارآفريني بالنده در انعطاف‌پذيري بسيار زياد بنيانگذاران آن نهفته است. در واقع عامل اصلي در اثرگذاري آنها شخصيت، قدرت انطباق‌پذيري و اشتياق آنها به تهيه محصولات و خدمات تخصصي است و نه صرفاً تخصص در صنعت. همچنين آنها از طريق توجه مداوم به نيازهاي مشتريان و تطبيق محصولات و خدماتشان با اين نياز مي‌توانند ديد خود را گسترش داده و خدمات و محصولاتي عرضه كنند كه بازار را تحت كنترل درآورند. بنابراين آنها ممكن است سابقه زيادي در بخش صنعت نداشته باشند اما با راهكار حقيقي آشنا باشند.

با اين حال لازم است شركتهاي كارآفريني بالنده هنگام صعود به مراحل بعدي، براي پيشرفت از توان صنعتي و آموزش حرفه‌اي در كنار هم استفاده كنند. اين فرايند كه بيده آن را "بهبود منابع" مي‌نامد معمولاً شامل به كارگيري كارمندان تحصيلكرده و با انگيزه‌تري مي‌شود كه نياز به آموزش نداشته و مهارتهايشان در راستاي خط‌مشي و نيازهاي شركت است. بيده به مورد استيو بالمر مدير اجرايي با تجربه& Gamble  Procter  اشاره مي‌كند كه در سال 1980 به شركت تازه تأسيس مايكروسافت پيوست و نشان داد چگونه موضوع استخدام افراد مي‌تواند بر رشد شركت در اين مرحله تأثير بگذارد. اندكي پس از پيوستن بالمر به مايكروسافت، IBM از مايكروسافت در خواست نگارش يك برنامه عامل را براي رايانه‌هاي شخصي‌ ساخت اين شركت نمود. بيده تأكيد مي‌كند كه حضور بالمر در مايكروسافت عامل موفقيت اين شركت در طراحي و نوشتن برنامه سيستم عامل بود.

استار باكس يك نمونه ديگر در اين زمينه است كه طبق نظر بيده منحني رشد شديد آن تا حدود زيادي به استخدام مديران اجرايي با سابقه مربوط مي‌شود كه با هدف ارتقاي نقش شركت از يك بازيگر كوچك و منطقه‌اي به يك شركت معتبر بين‌المللي انجام شده‌ است. دورنس ماكتز، با 20 سال تجربه در كسب و كار و 8 سال سابقه كار در منصب مديريت يك شركت عمومي و پر سود توليد نوشابه در هاوارد شولتز استخدام شد و اين امر نقطه عطفي در تاريخ استار باكس محسوب مي‌شود.

همچنين جستجو براي سرمايه‌گذاري در خارج اغلب اين فرايند را سرعت مي‌بخشد و مديران اجرايي با تجربه و بي‌تجربه را در امر سرمايه‌گذاري با هم همراه مي‌سازد. در هر صورت يك شركت سرمايه‌گذاري مخاطره‌آميز، اغلب نيازمند استخدام يك رئيس اجرايي با سابقه است.

 

4- انگاره بينش استراتژيك: اغلب كارآفرينان موفق، يك طرح كسب و كاري منسجم دارند و پيش از اقدام به هر كاري ايده‌هاي خود را مورد تحقيق و بررسي قرار داده و سپس اقدام به تجاري‌سازي ايده خود مي‌كنند.

در واقع آنها برنامه‌ريزي استراتژيك و تحقيقات بيشتر را به اين خاطر به مراحل بعدي توسعه كسب و كار خود موكول مي‌كنند كه تحقيق و برنامه‌ريزي گسترده براي مراحل آغازين غيرضروري و حتي از نظر مالي غيرممكن است. بيده معتقد است در مراحل اوليه،كارآفرينان موفق لزوماً تصور درستي در مورد مرحله آغاز كسب و كار خود ندارند. براي مثال تنها 4 درصد بنيانگذاران فهرست 500 شركت كه بيده با آنها مصاحبه كرده بود براي توسعه ايده‌هاي كسب و كاري خود از تحقيق نظام‌مند استفاده كرده و از هر سه مورد نيز كمتر از يك مورد چيزي بيش از برنامه‌ريزي مراحل اوليه كسب و كار در اختيار داشتند. در تحقيق ديگر، بيده به اين نتيجه رسيد كه كمتر از نيمي از بنيانگذاران در ليست 500 شركت در دهه 1980 پيش از آغاز به كار با يك وكيل مشاوره كرده‌اند.

به همين دلايل حاصل تلاشهاي اوليه بسياري از كارآفرينان موفق اغلب منجر به توليد محصول و يا خدمتي نمي‌شود كه در نهايت باعث موفقيت آنها شود. براي مثال ويليام هيولت و ديويد پاكارد ابتدا شروع به فروختن يك نوسان‌نگار صوتي كردند يا ريچارد برانسون، بنيانگذار Virgin Records، نيز اول يك كسب و كار تجاري ناموفق در اختيار داشت.

در حاليكه كمبود برنامه‌ريزي طولاني مدت ممكن است غيرعاقلانه و شتاب‌زده به نظر بيايد، اما در عين حال دلايل موفقيت شركتهاي بسياري كه بدون برنامه عمل كرده‌اند نيز قابل بررسي است. بيده مي‌گويد: "فرآيند راه‌اندازي و آغاز يك كسب و كار تازه همانند پريدن از روي يك صخره به صخره ديگر بر فراز يك جويبار است و هيچ شباهتي به احداث پل معروف Golden gate ندارد كه يك طرح و نقشه از پيش طراحي شده مفصل و دقيق نياز داشت." او مي‌نويسد: "در مشاغلي كه فناوري‌هاي متمايزكننده وجود ندارد برخي ويژگي‌هاي شخصي از جمله روشنفكري، تعصب‌ورزي،‌ تمايل به تصميم‌گيري‌هاي سريع، توانايي كنار آمدن با موانع و مهارت فروش رو در رو از مواردي هستند كه برندگان را از بازندگان متمايز مي‌سازند." در مرحله مقدماتي سازگاري و تطابق بسيار مهم‌تر از تصميم‌گيري كامل و منطقي است.

طي مراحل بعدي رشد است كه مي‌توان تحقيق كامل و جامع و برنامه‌ريزي استراتژيك را از اركان اساسي براي ادامه بقاء و پيشرفت بيشتر يك شركت كارآفريني بالنده برشمرد. موفقيت ابتدايي يك شركت نمي‌تواند بر اساس يك سري تصميم‌هاي نامرتبط و سرهم‌بندي شده، كه ممكن است شركت را به سوي بسياري پراكنده‌كاريهاي بيهوده ادامه يابد. ابتكاراتي كه در راستاي استراتژي كلي شركت نيستند ‌بايد حذف شوند هرچند كه سودمند باشند. بدين ترتيب مي‌توان اينطور نتيجه‌ گرفت كه برنامه‌ريزي استراتژيك و تحقيقات گسترده در مراحل ثانويه رشد شركت‌هاي كارآفريني بالنده است كه توسعه و پايداري آنها را ت

  • Jenifer

    Jenifer

    • ۱۳۹۶/۰۶/۱۶ - ۱۲:۲۶:۳۱

    Just desire to say your article is as astounding. The clearness on your put up is simply cool and that i
    can think you're a professional on this subject.

    Well together with your permission allow me to grasp your RSS feed to stay updated
    with imminent post. Thank you one million and please keep up the gratifying work.


ارسال نظر برای این مطلب غیر فعال شده است!