الکسا

زندگی بدون یک هدف

نوشته شده توسط:آرمین نظامی | ۰ دیدگاه

زندگی بدون یک هدف

 

درباره نویسنده:

   جی اوگیلوی (Jay Ogilvy) یکی از بنیانگذاران شبکه جهانی کسب و کار است. بیشترین تحقیقات وی در زمینه آینده پژوهی، ارزش ها، و سبک های زندگی مردم بوده و به مدت هفت سال در موسسه تحقیقاتی استنفورد در این زمینه فعالیت داشته است. تجربه مشاوره ایشان حول محور "برنامه ریزی بر پایه سناریوها" می باشد و از سال ۱۹۷۹ تا کنون با پيتر شوارتز، رئیس شبکه جهانی کسب و کار و آینده پژوه برجسته، همکاری داشته است. وی در دانشگاه های تگزاس و ویلیام کالج تحصیل کرده و در سال ۱۹۶۸ از دانشگاه ییل مدرک دکترای فلسفه اخذ کرده است. از ایشان کتاب ها و مقالات بسیار زیادی منتشر شده است که معروفترین آنها عبارتند از:" خلق آینده های بهتر: برنامه ریزی بر پایه سناریوها ابزاری برای فردائی بهتر"، " زندگی بی  هدف" و " انسان چند بعدی"

 

         اولین باری که از جست و جو برای رسیدن به یک هدف بزرگ در زندگی دست برداشتم ۱۶ ساله بودم. من در آن روز از مدرسه شبانه روزی اخراج شده بودم و در حالیکه سوار بر یک خودرو مرکوری روباز مدل ۱۹۴۷ بودم باد شدیدی همچون تازیانه بر موهای من نواخته می شد. من به درون تاریکی و آینده ای مبهم تر از آنچه تا آن زمان دیده بودم به سرعت پیش می رفتم.

     ناگهان احساس عجیبی در من ظاهر شد و حسی آسوده نسبت به آینده در خود یافتم. من در زمینه دستیابی به اهدافی که دیگران برایم وضع کرده بودند، شکست خورده بودم. قاعدتا باید احساس ترسناکی می داشتم ولی در عوض شادی و  هیجان عجیبی در من پدید آمد: نشاط و حس زندگی در لحظه.

     به جای گریه کردن به خاطر این شکست و ضرر به ظاهر بزرگ، احساس غیر منتظره رهائی بزرگ در من پدید آمد. این احساس بی هدفی و هیجان ناشی از آن برای اولین بار به خاطر رهائی از یک آینده به خوبی تعریف شده توسط دیگران یعنی تحصیل در دبیرستان، سپس دانشگاه و نهایتا کار پیدا کردن در من ایجاد شد. در آن شب چندین کیلومتر در جاده ۱۰۱ جنوب نیو همپشایر رانندگی کردم و حتی نور بالا نمی توانست عمق تاریکی روبرویم را روشن کند. چون نمی دانستم کجا می روم، مسیرم را لحظات تعیین می کردند. آن شب حس کردم که واقعا زندگی می کنم به جای اینکه از روی یک کتاب قانون زندگی کنم.

بردگی اهداف بزرگ

     دور و اطراف خودم همواره با آدمهائی روبرو شده ام که به دنبال اهداف بزرگی مثل ثروت، عشق، و شهرت هستند. اما من به این باور رسیده ام که این افراد در زندگی اسیر اهداف منفرد خود شده اند. صرف نظر از اینکه اهداف آنها چقدر متعالی باشد، زندگی آنها شبیه یک مکانیسم است نه یک ارگانیسم، وقتی که تاریخچه زندگی شان را مرور  می کنید انگار که یک برنامه و طرح کسب و کار را خوانده اید نه زندگی نامه یک انسان را. خلاصه اینکه زندگی شان ماهیت یک ابزار و وسیله دارد تا یک هدیه و موهبت.

     اکثر ما از اهداف بزرگ برای انکار آزادی مان استفاده می کنیم. ما اجازه می دهیم تا برده اهداف مان بشویم. صبح از خواب بیدار می شویم، به سرکار می رویم و با یک سری از وظایف روبرو می شویم. در چنین وضعیتی هر لحظه از زندگی ما به ابزاری برای لحظه بعدی تبدیل می شود. هر کاری به کاری دیگر منجر می شود. در این حالت ما ابزار تحقق وظیفه هایمان می شویم. بی تردید این یک نوع بردگی است و نه آزادی.

البته لازمه زندگی بی هدف رها کردن همه اهداف نیست. مثلا" اگر شما نوع قابل علاجی از سرطان داشته باشید، یک هدف دارید و آن هم کسب مجدد سلامتی است. دانشمندان نیز با هدف اکتشاف علمی زندگی می کنند. رها شدن از بار سنگین فقر نیز یک هدف است. در واقع هیچ راه فراری برای گریز از بعضی رفتارهای هدف محور وجود ندارد. سعی من در این مقاله بزرگنمائی و ستودن بی هدفی و پیشنهاد آن به عنوان روش درست زندگی نیست.

     در واقع بی هدفی نشانگر شرایط زندگی ماست و چیزی نیست که ما قرار است یاد بگیریم و چیزی نیست که حتما باید آنگونه باشیم. به عبارت دیگر بی هدفی چیزی نیست که ما آن را به عنوان یک هدف قبول کنیم. در غیر اینصورت موضوع چقدر متناقض و ناسازگار با خود خواهد بود! اما من قصد دارم تا این موضوع را که شما حتما" باید یک هدف بزرگ برای تعریف قصد و معنی زندگی داشته باشید، به چالش بکشم. زندگی با یک هدف بزرگ آزادی را از شما سلب می کند چراکه همه اعمال شما در خدمت  آن تک هدف قرار می گیرند.

     پس مفهوم" بی هدفی" چیست؟ در نگاه اول این کلمه سازمانی را به ذهن می آورد که کارمندان آن هیچ کاری برای انجام دادن ندارند، جائی که بر اساس "مدیریت برپایه غیر اهداف" اداره می شود، یک تهدید جدی که کسالت، خمودی، و بی حالی را در پی دارد. البته که ما اهدافی خواهیم داشت. ما بسیاری از این اهداف را مثل یک لحاف چند تکه به هم می دوزیم و به دنبال آنها با آهنگ های گوناگون حرکت می کنیم: بعضی به صورت کوتاه مدت و بعضی بلند مدت. به هرحال، ایده زندگی ساعت به ساعت، روز به روز،  و بدون هدف بسیار مضحک و مسخره است. در واقع اگر شما بی هدفی را به عنوان یک قانون دستوری و نه به عنوان یک اصل اعتقادی بپذیرید، چیز زیادی بدست نخواهید آورد.

     اهداف و مقاصد برای جهت دهی به زندگی بسیار مناسب می باشند. آنها سازمان دهنده های خوبی برای اقدامات ما هستند. آنها تمرکز ذهنی را میسر می سازند. یک هدف بزرگ مثل فانوس دریایی در افق زندگی می درخشد و با آن جهت یابی راحت تر می شود.

     مشکل اصلی ما در مواجهه با همه کسانی که می توانند پایان خوشایند تلاش برای رسیدن به یک هدف بزرگ را ببینند، ترسیم چگونه زندگی کردن همراه با آسودگی و بدون آن فانوس دریائی است. در واقع سوال اینجاست که ما بدون آن فانوس دریائی چگونه جهت یابی می کنیم؟

     بدون وجود یک هدف بزرگ به عنوان یک ابزار کمکی و راهنما برای جهت یابی شما گم خواهید شد. شما نمی توانید مسیر رفتن به جایی را که می خواهید، ترسیم کنید چرا که نمی دانید اصلا" کجا هستید. بدتر از آن، هیچ جائی برای رفتن ندارید. سردرگمی درباره چگونگی رفتن به جائی که راهی آن هستید یک چیز است و "بی مقصدی محض" چیز دیگری است. بی مقصدی محض نهایتا حس پوچی و پوچ گرائی را به دنبال دارد. اینکه فکر کنید  هیچ کاری ارزش انجام دادن ندارد.

     همه این مشکلات مربوط به بی هدفی کافی است تا مردم را نسبت به داشتن یک هدف برجسته و بزرگ متقاعد کند. شما احساس می کنید که تنها با داشتن یک هدف بزرگ می توانید از سردرگمی ناشی از بی مقصدی محض رهائی یابید. اما زمانی که سعی می کنید تا "استفاده"  کل زندگی تان را تشخیص دهید، در واقع در همان زمان در حال "استفاده از خویشتن" هستید.

     خویشتن استفاده شده برای بردگی یک هدف بزرگ بیرونی در حقیقت مشابه یک چرخ دنده در ماشین های صنعتی است. ابزاری برای رسیدن به غایتی که خود نساخته است. به جای پارادایم عصر صنعتی که به خویشتن به عنوان "منبع انسانی" و ابزاری برای رسیدن به یک هدف بیرونی نگاه می کند، بهتر است به دنبال پارادایم هنری باشیم.

     زندگی بی هدف یعنی هنرمندانه زیستن و نه مهندسی - مکانیکی طراحی شدن. طراحی های هنری با آزادی و خود انگیختگی بوجود مي آيند در حالیکه اساس مهندسی بر قوانین و نیازهای مکانیکی بنا شده است.

زندگی هنرمندانه

     خلاقیت هنری بر خلاف فعالیتهای مهندسی به هیچ هدفی متعهد نیست. یک مهندس کار تعریف شده ای را باید انجام دهد و با گردآوری ابزارها و وسیله های لازم به این منظور می رسد. ولی انگیزه یک هنرمند اگر چه ممکن است از تصور یک اثر هنری کامل ناشی شود، ولی عمل آفرینش سرشار از آزادی انتخاب لحظه به لحظه بوده و بر خلاف مهندسی بر پایه الزامات و قوانین استوار نیست.

          فرایند ساخت زندگی بسیار شبیه خلق یک اثر هنری است. من سمفونی پنجم بتهوون را به صورت سمفونی پنجم بتوون می شونم، کامل و تمام شده. ولی سئوال اینجاست که بتهوون برای اولین بار چطور آن را شنید؟ من چطور آوای زندگی خود را می شنوم؟ بعضی وقتها به همان نسبت که به جلو قدم بر می دارم، موفق به شنیدن صدای موسیقی زندگی ام می شوم. بعضی وقتها هم به راهنمائی های رسیده از جاهای دیگر گوش می دهم. من در میانه مسیر زندگی ام اجازه برخی اصلاحات را داده ام. مثلا کار تدریس در دانشگاه را راها کردم و به کار مشاوره روی آوردم. همسر اولم را نیز طلاق داده ام. من نمی توانم حرکت خود را مطابق با یک الگو یا طرح جامع توجیه کنم. این کارها در واقع ایده هائی خوب درهمان لحظه به نظر می رسیدند. آیا یک هنرمند نقاش می تواند دلیل اینکه چرا مثلا" رنگ خاصی را برای نقطه خاصی از نقاشی اش انتخاب کرده، بگوید؟ 

         یک هنرمند نقاش با صفحات خالی و پارچه کرباس سفید سروکار دارد و حتی با اطمینان نمی داند که آیا این پارچه کرباس رسانه و واسطه خلق اثر بعدی خواهد بود یا نه. ولی همه ما انتظار داریم تا پارچه کرباسی پر از نقش و نگار ببینیم، توقع داریم که سمفونی زندگی از همان اول کامل باشد، فکر می کنیم فقط در چنین صورتی آنها می توانند نقش موثری در زندگی مان داشته باشد.

          اگر رهیافت شما به هر روز زندگی تان مثل رهیافت یک هنرمند نقاش با پارچه کرباس باشد و اگر شما به جای کشیدن طرحی با کمک اعدادی که دیگران تعیین کرده اند یا عکس برداری از مناظر و چشم اندازها به خود رجوع کنید، در واقع با چالش خلاقیت روبرو می شوید. چرا باید زمینه نقاشی به جای رنگ آبی رنگ زرد باشد؟ آیا دلیلی وجود دارد که شما به جای یک نانوا یک قصاب باشید؟ چنین دلایلی سروکارشان با کل یکپارچه زندگی است. کل یک اثر هنری یا کل یک عمر و زندگی. این دلایل با هیچ هدف یا علاقه ای که بیرون از اثر هنری یا زندگی باشد، سروکاری ندارند. نه زیبائی و نه شاد بودن را می توان با دنباله روی از بعضی قوانین دقیق برای نظم و ترتیب دادن به ابزارهائی که رو به یک انتها و مقصد دارند، تضمين کرد.

 بی هدفی و خلاقیت

     شرایط بی هدفی و شرایط یک هنرمند آهنگی مشابه و مشترک دارند. آنها تلقی مشابهی نسبت به مفهوم زمان دارند. منظور از زمان، لحظه اکنون  است. یک زندگی که با حس غوطه وری و بهره گیری از فرصت های نهفته در حوادث غیر منتظره به پیش می رود. لحظه اکنون آینده ای دارد. اما به طور عمیق غیر قابل شناخت، غیر قابل توصیف، و غیر قابل پیش بینی است. زندگی بدون یک هدف بزرگ و هماهنگ شدن با اهداف متعدد و گوناگون، فرصت هائی برای انتخاب آزاد، هوشمندانه و بازیگرانه عرضه می کند. خمیر مایه پیشرفت و کامیابی در لحظه اکنون از طریق حس زنده ي بازیگری پدید می آید.

     به بدیهه سرائی ها و بدیه نوازی ها و سایر فعالیتهائی که مبتنی بر خلاقیت هستند، توجه کنید. شما به طور دقیق نمی دانید که وقتی شروع می کنید آخر به کجا می رسید. شما همیشه یک هدف صریح و شفاف ندارید. اکثر اوقات در حال بازی کردن هستید. شاید ستایش از بازی کردن در زندگی سبکسرانه به نظر آید. اما  در عصر فراصنعتی شاید واقعا لازم باشد که از رفتارهای به شدت هدفمند پرهیز کرده و بازی  کردن را انتخاب کنیم. هر چقدر کارها اتوماتیزه می شوند، کارهای باقی مانده به سطح بالاتری از خلاقیت نیاز دارند. در واقع مزد و پاداش کمتری در انتظار کسانی است که فقط بلدند از دستور العمل های استاندارد پیروی کنند و به همان میزان فرصت های شغلی کمتری در انتظار انسان های اتوماتیک خواهند بود. ظرفیت نوآوری و خلاقیت در جامعه اطلاعاتی و اقتصاد فراصنعتی به همان اندازه مهم است که استاندارد کردن امور در اقتصاد صنعتی مهم بود.

          به یک سازمان بزرگ علمی که در واقع سازمان متعهد به نوآوری برنامه ریزی شده است  و به کارنامه نوآوری آن توجه کنید. اگر قضاوت مان را براساس دلار به ازای یک ثبت اختراع اعمال کنیم، محصول کار این سازمان های عریض و طویل در مقایسه با نوآوری های بوجود آمده در گاراژ و  انباری خانه های مبتکران بسیار کم می باشد. چنین افرادی در واقع در یک سازمان غیر بوروکراتیک و بدون طرح و برنامه کلی و بزرگ زندگی می کنند.

         من محیط علمی بزرگ موسسه تحقیقاتی استانفورد را که هفت سال در آنجا کار کردم، به خوبی به یاد می آورم. با وجود اینکه افراد بسیار خلاق و صاحب نظری در آن موسسه کار می کردند، ولی بسیاری از کارها به صورت غیر بهره ور مدیریت می شد. در زمان تخصيص اعتبار از من سئوال می شد که چه برنامه هائی برای اجرا داشته و چه میزان پول نیاز دارم. همیشه این سئوال برای من چنین مفهومی داشت که از من بپرسند که برنامه ریزی من برای کشف چه چیزی است. جواب من به این سئوال همیشه این بود که اگر من می دانستم چه چیزی کشف خواهم کرد که دیگر نیاز به اکتشاف نبود. اما اغلب بوروکرات ها این موضوع ساده را حس نمی کردند. به نظر آنها تنها  زمان مجاز برای اکتشاف و خلاقیت در دوره زمانی مثلا یک ماهه در نظر گرفته شده برای پروژه بود. چرا که وقتی تکلیف پول ها روشن می شد دیگر ما نمی بایست در حوزه هائی که به آنها اعتبار اختصاص نیافته بود وقت خود را تلف می کردیم. اگر شما می گفتید که می خواهید در زمینه طرز تلقی افراد نسبت به ریسک تحقیق کنید، دیگر نمی بایست در زمینه مسائل مهم دیگری مثل طرز تلقی افراد نسبت به زمان حرفی می زدید يا تحقیق می کردید.

 درسی  که از این مثال ها می گیریم این است که هر چه کار شما کمتر ماهیت مکانیکی و نوکرمابانه داشته باشد، نقش خلاقیت و بازی در آن بیشتر خواهد بود. هنر زندگی بی هدف می تواند با جذب خلاقیت و آزادی و کنار زدن جان کندن و بردگی اهداف کاری را بهتر برآورده سازد.

          همیشه کارهائی برای انجام دادن وجود دارند و هرکاری اهداف، وظایف، و ابزارهای مفید مخصوص خود را دارد. به نظر احمقانه می آید که ما خودمان را از واژگان مربوط به اقدامات هدفمند تهی کنیم. اما اشتغال ذهنی دوران صنعتی که به صورت مجذوبیت فراوان تکنیک ها و تکنولوژی ها، مطلوبیت، بهره وری، و کارآئی نمود می یافت روشی مناسب برای هدایت و به پيش بردن کل عمر و زندگی نیست.

نگاه رو به جلو

     آیا در زندگی عاری از اهداف متعالی و بزرگ شور و هیجان وجود خواهد داشت؟ آیا زمانی که اهداف بزرگ مثل یک ساختمان فرو ریختند، محکوم به ملامت و سرخوردگی هستیم؟ یا برعکس می توانیم درباره چیزهای بسیار کوچک در زندگی مان هم غزل سرائی کنیم؟ آیا این کوته فکری است اگر موضوعات مورد توجه انسان را از مطالعه کهکشان ها به تاریخ و سرانجام به کارهای روزمره تقلیل دهیم؟

     من چنین فکر نمی کنم، چنانچه از دیدگاه بی قید وبند به ابعاد فیزیکی به موضوع نگاه کنیم، در بیکرانی هر لحظه آنقدر چیزهای فراوان وجود دارند که هیچ کسی توانائی بهره بردن از همه آنها را ندارد. زندگی بی هدف منابع معنا بخشی را به خدمت می گیرد که لزوما به عظمت لفظی تکیه ندارند.

          ما در حال رسیدن به پایان عصر مکانیکی صنعتی و آغاز عصر خلاق اطلاعاتی هستیم. در پایان هر عصر همواره با پدیده هائی مثل سوگواری و مرثیه خوانی برای گذشته، دندان به هم فشردن و صحبت از مرگ این چیز یا آن چیز روبرو می شویم. بنابراین ناخشنودی بزرگ افراد جوامع از فروریختن ساختار موسساتي است که در آن مشغول فعالیت می باشند.

          اما باید بدانیم که تنها در چنین زمانی می توانیم ساختار مکانیکی سیاسی / صنعتی عصر مدرن را پشت سر گذاشته، از قلمرو نیاز فراتر رفته، به قلمرو آزادی وارد شده و شروع به ساخت هنرمندانه زندگی کنیم. تنها در این زمان است که ما می توانیم از اهداف سیاسی / صنعتی که ما را فقط مثل یک مامور و کارگزار می شناسد، رهایی یابیم. به گونه ای که نهایتا هنرمند و خالق زندگی خود باشیم.

         ما بدون عملا هیچ هدفی دچار بی مقصدی محض خواهیم شد. ولی آنچه که من به زیر سئوال می برم، آن اهداف بسیار بزرگ و جاه طلبی های مربوط به شهرت، ثروت و عشق حقیقی است. من آن عقیده ای را که می گوید شما برای معنا بخشیدن به زندگی تان نیازمند یک هدف بزرگ هستید به زیر سئوال می برم. در صورت رهائی از وزنه سنگین این اهداف و سرانجام مورد انتظار آنها ما می توانیم سرزنده تر در لحظه اکنون زندگی کنیم.

     ما آینده پژوهان از ابزاری به نام سناریو در کار خود استفاده می کنیم. سناریوها در واقع نشانگر دیدگاه های مختلف و متعدد درباره آینده هستند و از این لحاظ با ایده بی هدفی بسیار هماهنگ هستند. روش قدیمی برنامه ریزی های استراتژیک که سعی در پیش بینی آینده داشته و برنامه های ارائه شده خود را بر مبنای پیش بینی ارائه می دهد، در واقع مملو از حرفهای تو خالی است. آینده اصلا" قابل پیش بینی نیست. ما هیچ تلاشی برای پیش بینی آینده نمی کنیم. در عوض سعی ما تراشیدن و فرم دهی به لبه های آینده به همان میزانی است که پیش می رویم و دراین مسیر هر چقدر که بتوانیم حساسیت، آگاهی، عمق دانش، احساس، دلسوزی، و زیبائی صرف می کنیم

     ما نباید همه برنامه ریزی ها را متوقف کنیم. ولی باید برنامه ریزی های کلی و جامع برای زندگی را رها کنیم چرا که دیر یا زود زمان آن می رسد که باید آماده شدن برای زندگی کردن را متوقف کرده و در عوض شروع به زندگی کنیم.

 

 رها کردن اهداف: چند توصیه اساسی                            

هدف رسیدن به ثروت غیر ضروری و به خرج دیگران را رها کن. هدف پولدار شدن را رها کردن. چرا که احتمالا" به اندازه کافی و مورد نیازت پول داری. پول زیاد شاید دردسر های بیشتر به همراه آورد و نه کمتر.                                          

هدف خود کفائی کامل را رها کن. چرا که هرگز به آن دست نمی یابی و زمانی که سعی در به دست آوردنش داری رابطه ات را با دیگران  ویران می کنی.                                                  

هدف استقلال را رها کن. چرا که دنیا در این مسیر حرکت نمی کند. بلند پایگی و والا بودن نسبی است و در وابستگی متقابل معنی پیدا می کند. و به یاد داشته باش که دوستان ات می خواهند به تو کمک کنند.                  

هدف رسیدن به عشق حقیقی را رها کن. عشق اگر رمانتیک باشد، هرگز، به معنی واقعی کلمه، حقیقی نیست. و اگر رمانتیک نباشد، اصلا عشق حقیقی نیست.

هدف رسیدن به شادی و خوشبختی را رها کن. چون این پرنده شیرین وقتی که اصلا انتظارش را نداری پشت پنجره خانه ات می نشیند.                            

هدف رسیدن به شهرت را رها کن. زیرا شهرت مثل آینه مقعر است. هم چهره ات را بزرگتر می کند و هم غیر طبیعی تر.       

با این اهداف و اهداف مشابه مثل یک داروی قوی رفتار کن. داروی قوی را فقط باید مطابق تجویز پزشک مصرف کرد و در صورت بد استفاده کردن بسیار خطرناک خواهد بود. آنها را از دسترس کودکان هم دور نگه دار.      

 

نوشته: جی اگیلوی

ترجمه:  عزیز علیزاده

تهران،۲۶ خرداد ۱۳۸۵

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است.

ارسال نظر برای این مطلب غیر فعال شده است!