الکسا

خلاقيت، رمز بقاي سازمانهاي نوين

نوشته شده توسط:آرمین نظامی | ۰ دیدگاه

                                   خلاقيت، رمز بقاي سازمانهاي نوين


مقدمه
خلاقيت به عنوان جوهره كارآفريني و يكي از عوامل كليدي و رمز پيشرفت و حتي بقاي سازمانهاي نوين است. اگرچه اين روزها موضوع خلاقيت در محافل و نشست هاي علمي و صنعتـــــــي كشور بسيار به گوش مي خورد، اما عملاً هنوز به عنوان يك ديدگاه وارد دانشگاهها، كارخانجات، مقررات، مدارس، فرهنگ و خلاصه رگ و خون جامعه نشده است. هنوز در هيچ يك از مقاطع تحصيلي و رشته هاي تحصيلي مدارس و دانشگاههاي كشور رسماً، درسي تحت عنوان «خلاقيت» تدريس نمي شود. در چنين شرايطي كه هنوز موج و حركت كوبنده خلاقيت، فراگير نشده است و هنوز مباحث خلاقيت در جامعه كاربردي نشده است، طرح مباحث كلان و فلسفي خلاقيت مي تواند راهگشاي فكري مديران، رهبران و استراتژيست هاي علمي و صنعتي گردد تا قبل از آنكه ترمينولوژي (TERMINOLOGY) غربي خلاقيت در جامعه نهادينه شود&، امكان حركتهاي تازه و خلق پارادايم هاي نوين در حوزه خلاقيت بيشتر و سهل تر گردد.

   

فلسفه خلاقيت
از آنجايي كه در كتابهاي خلاقيت از فلسفه خلاقيت كمتر سخن به ميان آمده است، بي مناسبت نيست ابتدا اين سوال را پاسخ دهيم كه فلسفه خلاقيت چيست؟ فلسفه خلاقيت همچون فلسفه علم، فلسفه تاريخ، فلسفه هنر، فلسفه اخلاق و.... به معناي علم شناسي است كه بــــا يك تفكر فلسفي به شناخت آن علم مي پردازد. براي مثال، فيزيك علمي است كه از تحولات ماده و انرژي در روابط جرم، نيرو، سرعت، شتاب، فشار و... سخن مي گويد. واقعيتي كه در فيزيك موردتحقيق است، طبيعت خارجي است و دانشي كه ما را با چهره خاصي از اين واقعيت آشنا مي سازد، فيزيك نام دارد. پس از اينكه از طبيعت خارجي آگاهيهايي به دست آمد و دانش فيزيك متولد گرديد، حال خود اين دانش _(يعني فيزيك) به منزله يك موجــود خارجي موردمطالعه و كاوش قرار مي گيرد. يعني از چگونگي تولد و رشد علم فيزيك از حوزه عمل آن، از تحولات آن، از روابط قانونمنديهاي آن و... سوال مي كند و به دنبال پاسخ مي گردد. اينجاست كه فلسفه علم فيزيك به وجود مي آيد. فلسفه علم فيزيك خود، علمي است كه در آن علم فيزيك، موضوع تحقيق و بررسي است. درحالي كه علم فيزيك، علمي است كه در آن، طبيعت خارجي موضوع تحقيق و بررسي است. به همين ترتيب موضوع فلسفه خلاقيت درخصوص چيستي، هستي، مرزها، روابط، چگونگي، آثار، ضرورت، نقش، سير توسعه و پيشرفت و تغيير و تحولات جديد خلاقيت و نوآوري است.

قبل از ورود به بحث لازم است مفهوم و رابطه واژه هاي كليدي موضوع يعني «وجود» و «ماهيت» مشخص و تعريف گردد تا خواننده از درك و لذت مباحث فلسفي بيشتر بهره مند گردد.

تعريف وجود: وجود گاهي به صورت معناي حرفي به كار مي رود كه رابط ميان قضايا بوده و در فارسي از آن به «است» تعبير مي شود و زماني به صورت معناي مصدري به كار مي رود كه دربردارنده نسبت به فاعل است و مرادف فارسي آن لفظ «بودن» است و گاهي به صورت اسم مصدري به كار مي رود كه مرادف فارسي آن لفظ «هستي» است. آنچه در اينجا موردبحث است همان معناي اسم مصدري وجود است نه معناي حرفي و نه معناي مصدري آن. فلاسفه معتقدند «وجود» امري بسيط و بديهي است(1) لذا بي نياز از تعريف و بلكه اساساً «تعريف حقيقي» آن امكان ناپذير است و آنچه در تعريف آن ذكر مي شود «تعريف لفظي» وجود است. با اين حال، حكما براي اشياء چهار نوع وجود قائلند كه دو وجود حقيقي (وجود خارجي و ذهني) و دو وجود اعتباري (وجود لفظي و كتبي) و قراردادي است و اين چهار نوع وجود عبارتند از:

وجود خارجي: مانند وجود شما و وجود اشيايي كه اطراف شماست؛
وجود ذهني: همان علم ما به اشياء خارجي و مفاهيم ديگري است كه در ذهن ما نقش بسته است؛
وجود لفظــــــي: انسان براي هر معنايي كه مي شناسد و نياز به تفهيم و تفاهم آن دارد، لفظ ويژه اي قرار مي دهد تا معاني را به جاي آنكه خودشان را بياورد با كمك الفاظ حاضر سازد. طوري كه اگر لفظ موجود شود گويا آن مفهوم و معنا وجود يافته است؛
وجود كتبي: الفاظ به تنهايي همه نيازهاي انسان را برطرف نمي سازد، زيرا اختصاص به طرفين گفتگو دارد. از اين رو، بايد براي رساندن معنا به كساني كه در مجلس سخن حضور ندارند و يا در آينده به وجود خواهندآمد، وسيله ديگري جست، براي اين مهم انسان خط را اختراع كرد و بدين نحو، خط وجودي براي الفاظ شد و لفظ هم وجودي براي معنا، لذا مي توان گفت وجود، خط وجودي براي لفظ و وجود، لفظ وجودي براي معنا است و اين وجود مجازاً به لفظ و معنا نسبت داده مي شود.

تعريف ماهيت: ماهيت يك مصدرجعلي است كه از «ماهو» گرفته شده و به معناي اسم مصدري كه مترادف فارسي آن «چيستي» است به كار مي رود. مقصود از ماهيت، مفاهيمي مانند انسان، چوب، سنگ، سياهي و سفيدي است يعني مفاهيمي كه منعكس كننده ذات مصاديق خود و حاكي از چيستي آنها است. از اين رو گفته اند: ماهيت چيزي است كه در پاسخ از سوال «به ماهو؟» يعني «آن چيست؟» بيان مي شود. اگر به رنگ ذغال اشاره كنيد و بپرسيــــد اين چه رنگي است؟ جواب داده مي شود: سياه. بنابراين، سياهي ماهيت آن، رنگ است.

رابطه وجود و ماهيت: ما در مواجهه با اشياء خارجي، دو مفهوم از آنها به دست مي آوريم، يكي مفهوم وجود (هستي) و ديگري مفهوم ماهيت (چيستي). مفهوم وجود در همه موارد يكسان است و بر همه اشياء خارجي به يك معنا صـــدق مي كند و با اشاره به هر كدام از آنها مي توانيم بگوييم اين شيء موجود است. اين مفهوم از اصل تحقق و واقعيت داشتن اشياء حكايت مي كند اما مفاهيم ماهيتي، مفاهيمي هستند كه هريك به بخش خاصي از اشيا اختصاص دارد و بر همه آنها قابل تطبيق نيست، بعضي از اشيا خاك و برخي آب و گروهي انسان هستند. بنابراين، جهان خارج از ما ظرف پديده هايي هستند واقعي كه آثاري حقيقي بر آنها مترتب مي شود و ما در مواجهه با هر يك از آنها دو مفهوم مختلف وجود و ماهيت را از آنها انتزاع مي كنيم با آنكه آن پديده در خارج امري است واحد. اصطلاحاً گفته مي شود ماهيت ظرف «وجود» است و وجود عارض بر ماهيت مي شود. به عبارت ديگر، ماهيت به دليل ضميمه شدن وجود به آن، استحقاق اتصاف به موجوديت و تحقق را پيدا مي كند.

موجود = ماهيت + وجود
و اين مطلب برگرفته شده از يك اصل است كه فلاسفه اسلامي به آن معتقدند يعني اصل «اصالت وجود» به اين معني كه اصالت به «وجود» است نه ماهيت و ماهيت امري اعتباري است. درواقع خداوند سبحان با افاضه وجود به ماهيت، آن را از عدم بيرون مي آورد و لباس هستي بر آن مي پوشاند.
براي ورود به بحث مي توان با اين سوال شروع كرد كه نسبت خلاقيتهاي انسان با ماهيت و وجود اشيا چگونه است؟ به عبارت ديگر، هنگامي كه گفته مي شود فردي محصول جديدي مثل راديو را خلق كرد در حالي كه قبل از آن وجود نداشته است، آيا ماهيت (چيستي) آن را آفريده است يا وجود (هستي) آن را و يا هر دو را؟
باتوجه به تعاريف وجود و ماهيت، در پــاسخ به اين سوال بايستي گفت انسان فقط مي تواند ماهيت اشيا را خلق كند و «وجود» همه اشيا تنها از باريتعالي افاضه مي شود، حتي زماني كه انسان يك شيء كاملاً جديدي را خلق مي كند. به عبارت ديگر، وجود اشياي جديد نتيجه تــــركيب و تاليف وجود عناصر تشكيل دهنده آن است نه خلق وجودي جديد. چون انسان قادر نيست چيزي را از عدم و نيستي خق كند به همين جهت عده اي كه در خلاقيت پيرو نظريه رفتارگرايان هستند معتقدند هيچ چيز، جديد نيست بلكه مجموعه عناصر قديم هستند در لباس نو. البته پس از خلق ماهيتي جديد وقتي وجود بــه آن افاضه مي شود، وجود جديدي خلق مي شود.
براي روشن تر شدن موضوع لازم است بدانيم «وجود» يك حقيقت يگانه اي است كه از واجب الوجود (خداوند) كه شديدترين مرتبه وجود است و هيچ محدوديتي در آن راه ندارد و تنها قيدي كه بر آن مي توان درنظر گرفت همان بي قيدي است، آغاز مي شود و صادر اول و دوم و... را طي مي كند (كثرت طولي) تا به عالم مثال و سپس عالم ماده و هيولايي اولي مي رسد كه ضعيف ترين مرتبه وجود است. در اين سطح، كثرت عرضي باعث مي شود تا وجود در ماهيت مختلف تكثير شود و وجود هر عنصر متفاوت با عنصر ديگر شود مثل وجود سنگ كه غير از وجود چوب است و منشا اين كثرت (كثرت عرضي) همان ماهياتي است كه به واسطه وجود، موجود شده اند يعني اولاً ماهيت چوب است كه با ماهيت سنگ مغاير است و ثانياً اين مغايرت به وجود چوب و وجود سنگ سرايت مي كند و آنها را با آنكه در يك مرتبه از وجودند (مرتبه هيولاي اولي) با يكديگر مغاير مي سازد. مانند يك مرتبه از نور كه هم به سنگ مي تــابد و هم بر چوب و از اين جهت تكثر مي يابد و لذا گفته مي شود وحدت عين كثرت و كثرت عين وحدت است. بنابراين، وجود اشيا چيزي نيست كه انسان خلق كند بلكه همه اشيا هستي خود را از هستي خداوند مي گيرند. اما وقتي يك فرد خلاق به عنوان يك علت فاعلي ناقصه (2) و قريب (3) نه علت تامه (4) با تركيب و تاليف جديدي از عناصر موجود، ماهيت جديدي مثل راديو را خلق مي كند به دليل وجــود «وجود»، راديو موجود مي شود. في الواقع اگر «وجود» را از خلاقيتهاي انسان حذف كنيم معدوم خواهدشد. بنابراين، ماهيت جديد خلق شده به وجود سرايت كرده و وجود جديدي به نام راديو ايجاد مي شود كه با وجود آهن و سيم و ساير عناصر به كار رفته در آن متفاوت است. و لذا مي توان گفت فرد خلاق علت ناقصه بعيد (5) است براي خلق وجود جديد و علت ناقصه قريب است براي خلق ماهيت جديد.

فرق خلاقيت انسان و خدا
سوال ديگري كه در فلسفه خلاقيت مطرح مي شود اين است كه خلاقيتها و نوآوريهاي انسان چه وجه تمايزي با خلاقيت خداوند دارد؟ در پاسخ گفته مي شود يكي از تفاوتهاي اصلي شناخته شده نداشتن الگو است. به اين معني كه انسان درخلاقيتها و اكتشافاتش از الگوهايي استفاده مي كند كه قبلاً در ذهنش ايجاد شده است. حتي زماني كه از قدرت خيال يا وهم خود استفاده مي كند درواقع تركيب جديدي از الگوهاي پيشين را فراهم مي سازد درحالي كه خداوند سبحان بدون هيچ الگو و نقشه قبلي موجودات را خلق مي كند. يكي ديگر از وجوه تمايز خلاقيت خداوند با انسان در اين است كه خداوند قادر است هم از يك چيز چيز جديدي بسازد و هم از عدم و نيستي، چيزي را خلق كند و انسان فقط مي تواند از چيزهاي موجود چيز جديدي بسازد. اساساً در فلسفه و حكمت اسلامي براي هريك از خلاقيتهاي فوق نام جداگانه اي تبيين شده تا از يكديگر تفكيك و شناسايي گردند. البته ريشه اين تفكيك و نام گذاري در كلام قرآني است بدين معني كه خداوند سبحان هر كجا چيزي را از عدم خلق كرده است در بيان و معرفي آن از كلمه «صنع» استفاده كرده است و هر كجا چيزي را از نيستي آفريده است، كلمه «بديع» را به كار برده است مانند بديع السماوات و الارض و چنانچه چيزي را از چيز ديگري خلق كرده باشد از كلمه «خلق» استفاده مي كند مانند اينكه گفته است خلق الانســـــان و نگفته است بديع الانسان يا صنع الانسان، چون انسان را از خاك آفريده است. بدين ترتيب، مي توان گفت انسان نه مي تواند از ناچيز چيزي را ابداع كند يعني از نيستي چيزي را بيافريند و نه مي تواند از عدم چيزي را صنع كند يعني از عدم بيافريند بلكه تنها مي تواند از مفاهيم موجود مفاهيم جديدي كه نتيجه تاليف و تركيب يا حذف و تجزيه و... است بسازد و خداوند قادر است هر سه نوع آفرينش را بدون هيچ الگويي در يك آن و بدون هيچ اسباب و فكر و تلاشي فقط با يك كلمه «كن» بيافريند لذا يكي ديگر از تفاوتهاي خلاقيت انسان و خداوند در استفاده از ابزار و اسباب است كه انسان براي خلاقيت نيازمند به آن است از قبيل فكر، ذهن، ابزار، مواد و... و خداوند سبحان بي نياز از همه آنها است.

شيء تا واجب نشود موجود نمي گردد
يكي از مسائلي كه در فلسفه مطرح است و در رابطه با خلاقيت، ايجاد شبهه مي كند اين اصل است كه گفته مي شود: «الشيء مالم يجب لم يــــوجد شيء» تا واجب نشود، موجود نمي گردد. عده اي ممكن است چنين برداشت كنند كه هر چيز جديدي كه خلق مي شود ضــرورتاً بايد در نظام هستي و خلقت، خلق مي شد و به عبارت ديگر از اين اصل و قاعده براي توجيه اختراعات و نوآوريهاي مضر و مخرب براي انسان و طبيعت استفاده مي كنند درحالي كه اين اصل كلي فلسفه بر رابطه ميان علت و معلول يعني علت تامه شيء ممكن و وجود آن اشاره دارد و مي گويد ميان آنها يك رابطه ضروري برقرار است. به اين معني كه هر زمان علت تامه شيء ممكن (6) ايجاد گردد «وجود» آن شيء ضروري و قطعي مي گردد و آن شيء چاره اي جز موجود شدن ندارد. به عبارت ديگر شيء ممكن گرچه به حسب ذات خود نه ضرورت وجود دارد و نه ضرورت عدم، ولي درواقع و نفس الامر، يا وجود و يا عدمش ضروري است در صورت نخست، واجب الوجود بالغير، و درصـــورت دوم ممتنع الوجود بالغير است، چرا كه درواقع و نفس الامر يا علت تامه وجود تحقق دارد و يا ندارد، و احتمال سومي در كار نيست. درصورتي كه علت تامه وجود تحقق داشته باشد، وجود معلول ضروري و قطعي است و در صورتي كه علت تامه وجود محقق نباشد، همان نبود علت تامه وجود، علت تامه عدم است و عدم شيء را ضروري مي گرداند. همان طور كه ملاحظه گرديد اين اصل، ناظر بر رابطه ميان علت و معلول است و آن هم علتي تامه كه انسان نمي تواند باشد.
پانوشتها:
1 - آنها معتقدند سه چيزكه براي هر انسان متعارفي روشـن است، و آدمي در آن ترديدي به خود راه نمي دهد: يكي آنكه خودش هست و وجود دارد و دوم آنكه خارج از او چيزهايي وجود و واقعيت دارند و سوم آنكه او مي تواند آنها را بشناسد و از آنها آگاه شود. اين سه امر همگي بديهي و بي نياز از دليل و برهان هستند و هركس درعمق وجدان خود به آنها باور دارد.
2 - علت ناقصه، علتي است كه بودنش براي وجود معلول لازم است اما كافي نيست، مثلاً براي ساختن يك صندلي از يك سو به چوب نياز داريم و از سوي ديگر به نجاري كه آن را بسازد. ازسوي سوم شكل و هيبت صندلي وابسته به صورت ذهني و تصوير هنري اي است كه نجار در ذهن خود دارد و علاوه بر اينها، به وجود آمدن صندلي مرتبط با انگيزه اي است كه نجار را وادار به ساختن صندلي مي كند. پس رابطه صندلي با هريك از اين علل متفاوت است. نجار علت فاعلي، چوب علت مادي، هيبت و شكل صندلي علت صوري و ثمره و فايده آن را علت غائي مي نامند. اگر همه علتهاي فوق در كنار يكديگر باشند تا اين شيء موجود شود آن وقت گفته مي شود علت تامه محقق شده است. و اگر يكي يا چند علت در كنار هم باشند گفته مي شود علت ناقصه محقق يافته است.
3 - علت قريب يا نزديك علتي است كه مستقيماً در معلولش اثـــر مي گذارد و ميان او و معلولش واسطه اي در كار نيست مانند تاثير انسان در حركت دست خودش.
4 - علت تامه، علتي است كه بودنش براي وجود معلول لازم و كافي است. دو قضيه براي علت تامه صادق است: الف - اگر علت تامه نباشد معلول ضرورتاً معدوم خواهدبود. ب - اگر علت تامه وجود داشته باشد، معلول ضرورتاً موجود خواهدبود.
5 - علت بعيد يا دور، علتي است كه غيرمستقيم در معلولش اثر مي گذارد و ميان او و معلولش يك يا چند واسطه وجود دارد و هرچه تعداد اين واسطه ها بيشتر باشد، آن علت دورتر خواهدبود. مثلاً هريك از ما با يك واسطه علت هستيم براي حركت قلمي كه دردست داريم، و با دو واسطه علت هستيم براي نوشته اي كه در اثر حركت قلم بر صفحه كاغذ نقش مي بندد و با سه واسطه علت هستيم براي معنايي كه در ذهن خواننده با مطالعه آن نوشته پديد مي آيد.
6 - فلاسفه به طور كلي براي هر مفهومي سه حالت متصورند كه به آن، مواد سه گانه گفته مي شود كه عبارتند از: واجب الوجود يعني وجود براي آن مفهوم لازم و ضروري است - ممتنع الوجود يعني وجود براي آن مفهوم محال است - ممكن الوجود يعني وجود براي آن مفهوم نه ضرورت دارد و نه محال است و لذا شيء ممكن يعني شيء كه نه ضرورت وجود دارد و نه ضرورت عدم.


منابع:
- شيرواني، علي؛ كليات فلسفه؛ انتشارات دارالثقلين، ج اول 1378.
- صانعي، منوچهر؛ قواعد هدايت ذهن؛ انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي 1372.
- صانعي دره بيدي، منوچهر؛ فرهنگ فلسفي؛ انتشارات حكمت؛ ج اول 1366.
- صمدآقايي، جليل؛ تكنيك هاي خلاقيت؛ مركز آموزش مديريت دولتي ج اول 1380.
- والفي، مهدي؛ خلاقيت فراسوي اسطوره نبوغ؛ انتشارات روزنه؛ ج اول 1378.
جليل صمدآقايي: كارشناس ارشد مديريت استراتژيك و مدرس خلاقيت در دانشگاههاي كشور

منبع: bahaneh.net

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است.

ارسال نظر برای این مطلب غیر فعال شده است!